دانلود کتاب چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد
کتاب چه کسی از دیوانهها نمیترسد نام رمانی است درباره معلم جوانی به نام آرمان پاکروان که ادبیات درس می دهد و همسرش نیز در یک مجله خانوادگی مشغول به کار است و در آپارتمانی زندگی می کنند که یک پیرمرد وبلاگ نویس هم در همسایگی آنهاست. همسایه ای که گاه راوی یا همان معلم جوان را وادار می کند تا مطالب وبلاگ یا ایمیل های فورواردی را برایش بخواند. همسرش هم نامه ای طولانی از یکی از خوانندگان مجله را به خانه آورده و بلند بلند می خواند (نامه در مورد بلاهایی است که بر سر دختر جوان آمده است که منتهی به انجام قتلی شده است). راوی از همان ابتدای داستان خودش را دیوانه خطاب می کند و در ذهن خود با موجودی خیالی به نام نسترن زندگی می کند.
دانلود کتاب دانلودکتاب کتاب رایگان دانلودکتاب دانلود رایگان کتاب
«خودم را سرزنش می کنم که چرا باید یک موجود خیالی را آن قدر در ذهنم نگه دارم که که از کنترلم خارج شود و این همه مدت آزارم بدهد؟ نسترن را خودم به ذهنم اوردم و حالا هم خودم از ذهنم بیرون می کنم. می نشینم روی صندلی، سرم را به عقب تکیه می دهم و چشم هایم را می بندم تمام روزهایی را که با نسترن واقعی و خیالی بوده ام از ذهن می گذرانم و با خودم می گویم یعنی او رفت؟ برای همیشه؟ شاید دلم برایش تنگ شود. اما نه دیگر دلم برایش تنگ نمی شود. چطور دلم برای کسی تنگ می شود که با مرد دیگری رفته؟ من جدای ذهن زیبایش خودش را هم می خواستم که امروز در آغوش مرد دیگری است. پس همه چیز تمام شد. هم نسترن واقعی، هم نسترن خیالی.»
دانلود رایگان کتاب چه کسی از دیوانهها نمیترسد
کتاب چه کسی از دیوانهها نمیترسد واگویهها، واهمهها، وسواسها و وسوسههای یک معلم ادبیات است که از فرط فشارهای عصبی و خشم ناشی از آن دچار دیوانگی شده او در دنیایی میان وهم خیال زندگی می کند و از زمین و زمان می نالد. راوی شخصیتی ابتر و منفعل است که حتی شغل خود را به درستی انجام نمیدهد، سر کلاس هیچ درسی نمیدهد، سؤالهای بیهدف دانش آموزان را جواب میدهد بدون این که فکر کند چرا باید یا نباید اینها را جواب بدهد. او فقط کاری را میکند که بایدها و باورهای ذهنیاش به او امر میکنند.
نویسنده رمان چه کسی از دیوانهها نمیترسد سعی کرده وضعیت موجود را در شخصیت های داستانش بازنمایی کند و نشان دهد که جامعه گرفتار عصبیت و روانپریشی است و افراد تنها نقابی از راستی و درستی بر چهره زده اند.
«فقط این را میدانم که اگر من و امثال من دیوانه ها در یک حصار حبس نشده ایم، دلیلش این است که راستی و صداقت دیوانگی خودمان را به همه نشان نداده ایم. برای مثال خود من. موهایم را شانه میکنم به سمت بالا. ریش پرفسوری میگذارم و همیشه دو طرف صورتم اصلاح شده است. کت و شلوار می پوشم و یک کیف پاپکو به دست میگیرم، میروم مدرسه و صبح تا غروب در دبیرستان درس می دهم.»
- ۹۴/۰۸/۲۲